سفارش تبلیغ
صبا ویژن

946) سوره نساء (4) آیه 19 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلّ

 بسم الله الرحمن الرحیم

946) سوره نساء (4) آیه 19

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً

11-16 ذی‌الحجه 1440

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اند! نه برای شما حلال است که زنان را به اکراه وارث شوید، و نه اینکه بر آنان سخت بگیرید تا مقداری از آنچه را بدانها [به عنوان مهریه] داده‌اید [از دستشان بیرون] ببرید، مگر اینکه زشتکاریِ آشکاری مرتکب شوند؛ و با آنان به نیکی معاشرت کنید؛ پس اگر آنان را خوش ندارید، پس چه بسا چیزی را خوش نمی‌دارید و خداوند در آن خیر فراوانی قرار می‌دهد.

اختلاف قرائت

لایَحِلُّ / لاتَحِلُّ[1]

در اغلب قرائات به صورت فعل مفرد مذکر غایب قرائت شده (لا یحل) اما در قرائتی غیرمشهور (نعیم بن میسرة) به صورت مفرد مونث غایب (لا تحل) قرائت شده و تقدیر کلام این است که «لا تحلّ لکم الوراثة». (معجم القراءات، ج2، ص40)

کَرهاً / کُرهاً

در اغلب قرائات به صورت «کَرهاً» قرائت شده است اما در قرائات برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و نیز در برخی از قرائات عشر و اربعه عشر (خلف و حسن و اعمش) به صورت «کُرهاً» قرائت شده؛ و هر دو را مصدر دانسته‌اند که درباره تفاوت این دو در نکات ادبی توضیح داده خواهد شد.

مجمع البیان، ج‏3، ص38[2]؛ معجم القراءات، ج2، ص41[3]

لا تَعْضُلُوهُنَّ / لا أن تَعْضُلُوهُنَّ

در قرائات رایج بر اساس مصحف عثمانی به همین صورت است؛ اما در قرائت مبتنی بر مصحف ابن مسعود به صورت «لا أن تَعْضُلُوهُنَّ» قرائت شده است.

همچنین در قرائت یعقوب (از قراء عشر) این فعل با هاء سکت قرائت شده به صورت «ولا تَعْضُلُوهُنَّه».

(معجم القراءات، ج2، ص41)[4]

لِتَذَهبوا / لِتُذِهبوا[5] 
آتیتموهُنَّ / آتیتموهُنَّه[6]
یَأْتینَ / یاتین[7]
إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَ عاشِرُوهُنَّ / إِلاَّ أَنْ یَفْحَشْنَ علیکم وَ عاشِرُوهُنَّ / إِلاَّ أَنْ یَفْحَشْنَ و عاشِرُوهُنَّ

این عبارت در قرائت ابیّ بن کعب به صورت «إلا أن یَفْحَشْنَ علیکم» قرائت شده است،

در قرائت ابن مسعود به صورت «إلا أن یَفْحَشْنَ و عاشِرُوهُنَّ» که این قرائت از ابن عباس وعکرمة نیز روایت شده است.

(معجم القراءات، ج2، ص41)[8]

مُبَیِّنَةٍ / مُبَیَّنَةٍ / مُبِینَة / بَیِّنَة / مُبَیِّنِه

این کلمه در قرائت اهل مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم) و نیز در برخی از قرائات عشر و اربعه عشر (ابوجعفر و یعقوب و یزیدی و مفضل) به صورت «مُبَیِّنَةٍ» قرائت شده است، که اسم فاعل از فعل «بَیَّنَ» است؛ یعنی فاحشه‌ای نمایاننده.

در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی از اهل کوفه (روایت شعبه از عاصم) و برخی دیگر از قراء اربعه عشر (حسن و ابن‌محیصن) به صورت «مُبَیَّنَة» قرائت شده است، که اسم مفعول از فعل «بَیَّنَ» است؛ یعنی فاحشه‌ای آشکارشده.

و در قرائتی از ابن‌عباس هم به صورت«مُبِینَة»، که اسم فاعل از «أبان» است (یعنی متمایز کننده) و هم به صورت مصدر «بَیِّنَةٍ» قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏3، ص 38[9]؛ معجم القراءات، ج2، ص42[10]

عاشِرُوهُنَّ / عاشِرُوهُنَّه[11]
بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ / بِالْمَعْرُوف فَّإِنْ[12]
کَرِهْتُمُوهُنَّ / کَرِهْتُمُوهُنَّه[13]
وَ یَجْعَلَ / وَ یَجْعَلُ[14]

نکات ادبی

لا یَحِلُّ

قبلا بیان شد که ماده «حلل» در اصل به معنای «گشودن» و «باز کردن» (باز کردن گره؛ طه/27) دانسته‌اند؛ و «حلال» (در مقابل «حرام») را از این جهت حلال گفته‌اند که وقتی چیزی حلال است، گویی گره آن را گشوده و در آن اجازه تصرف داده‌ شده است. «فرود آمدن و در جایی اقامت کردن» را هم «حلول» (و مکان آن را «محل») گویند از این جهت که وقتی مسافر در جایی فرود می‌آید بارهایش را باز می‌کند؛ و کم‌کم در مورد هر نزول و جای گرفتنی به کار رفته است. به زن و شوهر هم «حلیله» و «حلیل» (جمع آن: «حلائل»؛ نساء/23) می‌گویند از این جهت که هر یک بر دیگری حلال شده است (و برخی گفته‌اند از این جهت هریک حق دارد لباس دیگری را بگشاید)؛ و برخی گفته‌اند: علاوه بر زن و شوهر، به هر همنشینی حلیل و حلیله گویند از این جهت که در یک محل قرار گرفته‌اند. «محله» هم مکانی است که یک گروهی در آنجا جای گرفته‌اند.

جلسه 331  http://yekaye.ir/al-balad-90-2/

تَرِثُوا

در آیه 11 بیان شد که ماده «ورث» به معنای آن است که چیزی از آنِ کسی باشد و [با مرگش] به دیگری منتقل گردد؛ و به همین مناسبت گاه در جایی که انسان چیزی را بدون زحمت تصاحب کند (مثلا در آیه: «لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً: جایز نیست که از زنان به زور ارث ببرید» (نساء/19) ویا چیزی که کاملا آماده و مهیا به کسی واگذار شود (وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها: و این بهشتی است که آن را به ارث بردید؛ زخرف/72) به کار می‌رود.

جلسه 936  http://yekaye.ir/an-nesa-4-11/

النِّساءَ

درباره کلمه «نساء» و هم‌خانواده‌هایش، یعنی «نِسْوَة» و «نِسْوَان» و «نِسُون» که همگی لفظ جمعی است به معنای «زنان»، و لفظ مفردی از آنها در زبان عربی وجود ندارد، در آیه اول همین سوره بحث مفصلی گذشت.

جلسه 926 http://yekaye.ir/an-nesa-4-1/

کَرْهاً ، کَرِهْتُمُوهُنَّ ، تَکْرَهُوا

ماده «کره» را در اصل به معنای نارضایتی و دوست نداشتن، و نقطه مقابل رضایت و محبت دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص172) هرچند برخی معنای اجبار را در آن پررنگ‌تر دانسته و آن را نقطه مقابل اراده معرفی کرده‌اند، بدین بیان که اراده، خواستن همراه با اختیار و انتخاب است؛ [اما اکراه، انجام کار از روی اجبار و برخلاف میل است] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص50)[15] اما دست کم در سه آیه قرآن، ماده «کره» در مقابل ماده «حبب» قرار داده شده است: «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً ... وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً» (بقره/216) ، «لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ ... وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (حجرات/7) ، «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ» (حجرات/12)

مصدر فعل «کَرِهَ یَکرَهُ» را «کَره» دانسته‌اند: «لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» (آل عمران/83) برخی «کُره» را هم مصدر و تفاوت آنها را صرفا تفاوت در لهجه (لغتان) دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏3، ص38) اما برخی «کُره» ‌را اسم و به معنای «مشقت» دانسته (حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً؛ احقاف/15)؛ و گفته‌اند «کَره» در آنجاست که خود شخص متکلفانه عملی را عهده‌دار شود و آن را با ناخرسندی انجام دهد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص172[16]) به تعبیر دیگر، «کُره» را مشقتی بدون اینکه شخص به خاطر آن به تکلف افتد دانسته‌اند و «کَرة» را مشقتی که شخص را به تکلف می‌اندازد و وی بناچار آن را عهده‌دار می‌شود (المحیط فی اللغة، ج‏3، ص355[17]) و نیز گفته شده که «کَره» مشقتی است که از خارج و به اجبار بر شخص تحمیل می‌شود، اما «کُره» آن است که شخص خود بدان می‌رسد در حالی که می‌توانسته از آن معاف باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص707[18])

این ماده وقتی به باب افعال برود به معنای اجبار کردن و کسی را به کاری که دوست ندارد وادار نمودن است: «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْر» (طه/72) «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ ... وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحیمٌ» (نور/33) «أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنینَ» (یونس/99) «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» (بقره/256)

بر همین اساس وقتی شخص با امر خارجی بر کاری مجبور شود، با صیغه اسم مفعول از باب افعال (یعنی «مُکرَه») تعبیر می‌شود؛ اما وقتی این کراهت از درون وی برخاسته باشد با صیغه اسم فاعل ثلاثی مجرد (یعنی «کاره») تعبیر می‌شود: «أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ» (هود/28) «أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (مومنون/70) «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکارِهُونَ» (انفال/5)

اما چیزی که خود آن چیز مورد کراهت باشد با صیغه اسم مفعول ثلاثی مجرد می‌آید (یعنی «مکروه») «کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً» (اسراء/38)

و وقتی به باب تفعیل برود، غالبا با حرف «الی» همراه می‌شود و به معنای چیزی را نزد کسی مکروه و ناخوشایند گرداندن است؛ و نقطه مقابل «حَبَّبَ الیه» می‌باشد: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ ... وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیانَ» (حجرات/7) (مجمع البحرین، ج‏6، ص360)

ماده «کره» و مشتقات آن 41 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

تَعْضُلُوهُنَّ

ماده «عضل» در اصل بر شدت و پیچیده شدن کار دلالت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص345) برخی اصل این ماده را امتناع و بازداشتن (مجمع البیان، ج‏3، ص39) آن هم بازداشتنی که با در مضیقه و فشار قرار دادن همراه باشد دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص165) و بعید نیست که اصل این ماده از کلمه «الْعَضَلَة» [که در فارسی به اشتباه عَضُلِه» تلفظ می‌شود] بوده است به قسمت پرگوشت ساق و بازو گفته می‌شود (کتاب العین، ج‏1، ص278) و در واقع به هر گوشت محکم و درهم‌تنیده‌ای اطلاق می‌گردد [که تعبیر «عضلانی» در زبان فارسی از همین ماده اخذ شده است] (مفردات ألفاظ القرآن، ص571)

امر «مُعضِل»‌ کار شدیدی است که اصلاح آن با سختی و زحمت همراه است، و به همین جهت به شدائد «مُعضِلات» گفته می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص345) که در فارسی به اشتباه «معضَلات» تلفظ می‌شود.

«عَضَلْ» در تنگنا قرار دادن زن است از این طریق که مانع ازدواج او شوند (مجمع البیان، ج‏3، ص39) و «عَضَلْتُ المرأةَ» در جایی گفته می‌شود که انسان از روی ظلم مانع ازدواج کردن زنی بشود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص346) و در تفاوت «عضل» و «امساک» گفته‌اند که «امساک» مطلق نگهداشتن همسر در قبال رها کردن و طلاق دادن اوست (فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ؛ بقره/229) اما «عضل» نگه داشتنی است که همراه با سختی دادن و در مضیقه قرار دادن وی باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص165)

ماده «عضل» تنها دوبار در قرآن کریم و هردوبار با همین تعبیر «لا تَعْضُلُوهُنَّ» آمده است (مورد دیگر: ‌بقره/232)

لا تَعْضُلُوهُنَّ

این عبارت در این آیه می‌تواند در محل نصب باشد از این جهت که آن را عطف به «ترثوا» بگیریم؛ که چنین ترجمه می‌شود: برای شما حلال نیست که ... ارث ببرید و اینکه آنان را در تنگنا قرار دهید»؛

و می‌تواند مجزوم باشد از این جهت که آن را نهی بدانیم؛ یعنی: «برای شما حلال نیست که ... ارث ببرید؛ و همچنین آنان را در تنگنا قرار ندهید.» (مجمع البیان، ج‏3، ص39)

بِفاحِشَةٍ

مجمع البیان، ج‏3، ص39

الفاحشة مصدر کالعاقبة و العافیة قال أبو عبیدة الفاحشة الشنار و الفحش القبیح

 

در آیه 15 بیان شد که ماده «فحش» (با کلماتی همچون فُحْش و فَحْشَاء و فَاحِشَة) در اصل دلالت بر زشتی و قبح و شناعت در چیزی می‌کند، به طوری که در مورد هر چیزی که از حد خودش تجاوز کند (که به نحوی موجب کراهت شود) «فاحش» گفته می‌شود؛ «فاحشة» عملی است که زشتی آن شدید است؛ و کلمه «فحشاء» (إِنَّما یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ؛ بقره/169) ‌به خاطر «مد»ی که در کلام دارد، مفهومش شدیدتر از «فاحِشَة» است.

همچنین اشاره شد که این کلمه بسیاری از اوقات به طور خاص در مورد «روابط جنسی نامشروع» (اعم از زنا و لواط و مساحقه) به کار می‌رود: «لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُیُوتِهِنَّ وَ لا یَخْرُجْنَ إِلاَّ أَنْ یَأْتینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَة» (طلاق/1) ، «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى‏ إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً» (اسراء/32) ، «أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ» (اعراف/80) ، «وَ اللاَّتی‏ یَأْتینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ» (نساء/15)

جلسه 942  http://yekaye.ir/an-nesa-4-15/

مُبَیِّنَةٍ

قبلا بیان شد که ماده «بین» - و به تبع آن، کلمه «بین» که در زبان فارسی هم رایج است- از کلماتی است که اصطلاحا از اضداد است؛ یعنی هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن). و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که آشکارکننده مافی‌الضمیر است و با توجه به ریشه کلمه، برخی گفته‌اند بیان به معنای آشکار کردن بعد از ابهام و اجمال است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که در آن انسان باید با جدا کردن کلمات و سپس اتصال برقرار کردن بین آنها مراد مبهم خود را آشکار کند. و «بیِّنه» [= دلیل] هم از همین ریشه و به معنای چیزی است که دلالت کاملا آشکار داشته باشد.

جلسه 114  http://yekaye.ir/ash-shuara-026-195/

عاشِرُوهُنَّ

قبلا بیان شد که ماده «عشر» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی معنای «عدد 10»؛ و دیگری به معنای مصاحبت و اختلاط و با هم درآمیختن و معاشرت کردن که «عشیره» به معنای اهل و عیال از همین باب است.

برخی خواسته‌اند این دو به معنا را به هم پیوند دهند و گفته‌اند ده عدد کامل است و «عشیره» آن اهل و عیال شخص است که با آنها زیاد می‌شود و گویی با آنها به منزله عدد کامل می‌گردد، و به این مناسبت، به نزدیکان و خویشان شخص که با آنها زیاد می‌شود، عشیره گفته‌اند؛ در مقابل، برخی بر این باورند که اساساً در زبان عربی «عشر» به همان معنای مصاحبت و همنشینی بوده است و عشر به معنای «عدد10» همانند نام سایر اعداد، از زبان عبری به عربی وارد شده است.)

از مشتقات این ماده در معنای دوم، علاوه بر واژه‌های «عشیر» (حج/13) و «عشیرة» (توبه/24؛ شعراء/214؛ مجادله/22)، به صورت فعل «عاشروا» (عاشروهن بالمعروف: به نیکی با آنها معاشرت کنید؛ نساء/19) و نیز به صورت اسم «معشر» (معشر الجن، انعام/128 و 130 و الرحمن/33) به معنای جماعتی که امرشان واحد باشد [وضع و حالشان یکسان مورد توجه باشد] به کار رفته است.

جلسه 318  http://yekaye.ir/al-hajj-22-13/

بِالْمَعْرُوفِ

در آیه 5 درباره ماده «عرف» اشاره شد که برخی اصل این ریشه را دال بر «سکون و طمأنینه» می‌دانند که معرفت هم از همین باب بوده و «معروف» را هم از این جهت معروف گفته‌اند که انسان با رسیدن به آن به سکون و آرامش می‌رسد، زیرا کسی که چیزی را نشناسد نسبت به آن نگران است و می‌ترسد. برخی هم اصل معنا را همان «معرفت» و شاختی که با تامل حاصل شود دانسته‌اند، و وجه تسمیه «معروف» را این دانسته‌اند که کاری است که عقل و شرع آن را به عنوان کار خوب می‌شناسد؛ و اینکه نقطه مقابل ماده «عرف»، ماده «نکر» است: «عرف» وضعیتی است که انسان می‌شناسد و دلش با آن آرام می‌گیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمی‌کند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند؛ «نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُم‏؛ هود/70)

جلسه 930  http://yekaye.ir/an-nesa-4-5/

شأن نزول

درباره شأن نزول این آیه چند مطلب روایت شده است:

1) از ابن عباس نقل شده که هر گاه مردى فوت مى‏شد، وارثانش خود را اختیاردار زن متوفى هم می‌دانستند؛ اگر مى‏خواستند او را به نکاح خود در مى‏آوردند و اگر مى‏خواستند او را به همسری کسی درمی‌آوردند و اگر هم می‌خواستند اجازه ازدواج به او نمی‌داند؛ و خود از خانواده [پدریِ] زن برای تصمیم‌گری درباره او سزاوارتر می‌دانستند، پس این آیه درباره این وضعیت نازل شد.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص 150-151[19]؛ مجمع البیان، ج‏3، ص39[20]

2) گویند: در زمان جاهلیت و همچنین در صدر اسلام، اهل مدینه را رسم چنین بود که اگر مردى از آنان فوت مى‏شد و همسرى داشت یکى از فرزندان آن مرد - که از زنى دیگر بود- یا یکی از عُصبه [= مردان خویشاوند] متوفی مى‏آمد و لباس خود را روى این زن مى‏انداخت، آنگاه او به این زن سزاوارتر از دیگران می‌شد، اگر مى‏خواست بدون مهر و به استناد همان مهریه‌ای که شخص متوفى براى آن زن داده بود، او را همسر خویش قرار می‌داد؛ اگر می‌خواست او را با مهریه‌ای به همسری شخص دیگری درمی‌آورد و مهریه را برای خودش برمی‌داشت و به آن زن نمی داد؛ و اگر می خواست آن زن را در تنگنا قرار دهند تا سهمی که آن زن از متوفی برده را فدیه دهد و خود را رها کند، یا این که آن زن آن قدر بى‏شوهر بماند که بمیرد وی ارث او را تصاحب کند.

ابو قیس بن اسلت انصارى فوت شد، همسرى از او به نام کبیشة دختر معن انصارى باقى ماند. پسر متوفى که از زن دیگرى بود (و برخی نام او را حصن یا محصن، و برخی قیس گفته‌اند)، نزد او آمد لباس خود را بر روى او افکند و وارث نکاح او شد، و او را ترک کرد، نه با او نزدیکی می‌کرد؛ و نه نفقه‌ای به او می‌داد و او را در سختی قرار داده بود تا وی با مال خود فدیه‌ای به او بدهد. کبیشة نزد پیامبر خدا (ص) آمد و گفت: اى رسول اللّه (ص) ابو قیس فوت شد و پسر او ازدواج مرا به ارث بده است؛ مدتى گذشته است و به من زیان مى‏رساند، نه نفقه‏ام را مى‏دهد و نه نزد من مى‏آید و نه مرا آزاد مى‏گذارد. پیغمبر (ص) به او فرمود: در خانه‏ات بنشین، تا خداوند فرجى در کار تو آرد. زن از خدمت رسول خدا به خانه خود رفت. و برخی دیگر از زنان مدینه نیز نزد حضرت آمدند و اظهار داشتند ما هم با کبیشه همدرد هستیم، جز آن که نه پسران شوهرانمان، بلکه پسر عموهایش ما را به ازدواج خود درآورده‏اند. پس خداوند تعالى این آیه را نازل فرمود.

أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص 151[21]

شبیه این مضمون از امام باقر ع نیز روایت شده است. (مجمع البیان، ج‏3، ص39[22]؛ تفسیر القمی، ج‏1، ص134[23]

3) از ابن‌عباس همچنین نقل شده که این آیه در مورد مردی نازل شد که زنی داشت که از او خوشش نمی‌آمد ولی مهریه‌اش را به او بدهکار بود؛ پس زمان را کش می‌داد و او را اذیت می‌کرد تا وی مهریه‌اش را ببخشد؛ و با این آیه از چنین کاری نهی شدند. (مجمع البیان، ج‏3، ص39)[24]

4) از زهری نقل شده که این آیه درباره مردی نازل شد که زنش را نزد خود حبس کرده بود در حالی که نیازی به او نداشت [= با او رابطه‌ای برقرار نمی‌کرد] و منتظر بود تا بمیرد تا اینکه اموالش را به ارث بردارد؛ و این مضمون هم علاوه بر زهری، از امام باقر ع نیز روایت شده است. (مجمع البیان، ج‏3، ص39)[25]

 

 

 


[1] .   قرأ نعیم بن میسرة «لاتَحِلُّ» بالتاء، على تقدیر: لاتحل لکم الوراثة. وقراءة الجماعة بالیاء «لایَحِلُّ» على تذکیر المصدر.

[2] . قرأ حمزة و الکسائی کُرها بضم الکاف هنا و فی التوبة و الأحقاف و وافقهما عاصم و ابن عامر و یعقوب فی الأحقاف و قرأ الباقون بفتح الکاف فی جمیع ذلک ... الحجة: الکره و الکره لغتان مثل الضعف و الضعف و الفقر و الفقر و الدف و الدف.

[3] . قرأ ابن کثیر ونافع وأبو عمرو وابن عامر وعاصم وأبو جعفر ویعقوب «کَرهاً» بفتح الکاف.  وقرأ حمزة والکسائی وخلف والحسن والأعمش «کُرها» بضم الکاف. وهو بضم الکاف وفتحها مصدر، وقیل: هما لغتان، بمعنى الضعف والضعف.

[4] . قرأ ابن مسعود «ولا أن تعضلوهن» بزیادة «أن» على قراءة الجماعة، فتکون القراءة على نسق «.. أن ترثوا..»؛  وقراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «ولا تعضلوهنه»

[5] . وقرأ زید بن علی «لِتُذهِبوا» بضم التاء وکسر الهاء، والباء على هذا زائدة فی «ببعض».(معجم القراءات، ج2، ص41)

[6] . قراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «آتیتموهُنَّه» (معجم القراءات، ج2، ص41)

[7] . قرأ أبو عمرو بخلاف عنه وأبو جعفر والأصبهانی وورش والأزرق والسوسی «یاتین» بإبدال الهمزة الساکنة ألفا. وکذلک جاءت قراءة حمزة فی الوقف. (معجم القراءات، ج2، ص41)

[8] . قرأ أبی بن کعب «إلا أن یَفْحَشْنَ علیکم»؛ و قرأ ابن مسعود «إلا أن یفحشن وعاشروهن» وهی قراءة ابن عباس وعکرمة. قال أبو حیان: «وهما قراءتان مخالفنان المصحف الإمام، والذی ینبغی أن یحمل علیه أن ذلک على سبیل التفسیر والإیضاح، لاعلى أن ذلک قرآن»

[9] . و قرأ بفاحشة مبینة بفتح الیاء ابن کثیر و أبو بکر عن عاصم و الباقون بکسر الیاء و روی فی الشواذ عن ابن عباس مبینة بکسر الیاء خفیفة... قال سیبویه بین الشی‏ء و بینته و أبان الشی‏ء و أبنته و استبان الشی‏ء و استبنته و تبین و تبینته و من أبیات الکتاب: «سل الهموم بکل معطی رأسه / تاج مخالط صهبة متعیس‏ / مغتال أحبله مبین عنقه / فی منکب زین المطی عرندس‏» و فی نوادر أبی زید: «یبینهم ذو اللب حین یراهم / بسیماهم بیضا لحاهم و أصلعا» و من کلامهم‏ «قد بین الصبح لذی عینین».

[10] . قرأ نافع وأبو عمرو وابن عامر وحمزة والکسائی وحفص عن عاصم وأبو جعفر ویعقوب والمفضل و الیزیدی «مُبَیِّنَة» بکسر الیاء اسم فاعل من «بَیَّنَ»، أی بَیِّنَة فی نفسها ظاهرة.  وقرأ ابن کثیر وأبو بکر عن عاصم والحسن وابن محیصن «مُبَیَّنَة» بفتح الیاء، أی یُبَیِّنُها من یدعیها ویوضحها.  وقرأ ابن عباس «مُبِینَة» بکسر الباء وسکون الیاء، اسم فاعل من «أبان». وعن ابن عباس أنه قرأ «بَیِّنَة» وقرأ الکسائی وحمزة بخلاف عنه «مُبَیِّنِه» بإمالة الهاء وماقبلها فی الوقف.

[11] . قراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «عاشروهُنَّه» وتقدم هذا فی «تعضلوهن» قبل قلیل. (معجم القراءات، ج2، ص42)

[12] . قرأ أبو عمرو ویعقوب بإدغام الفاء فی الفاء. (معجم القراءات، ج2، ص42)

[13] . کرهتموهن: قراءة یعقوب فی الوقف بخلاف عنه بهاء السکت «کرهتموهُنَّه». وتقدم هذا فی صدر هذه الآیة فی «تعضلوهن» (معجم القراءات، ج2، ص43)

[14] . قراءة الجماعة «ویجعلَ...» بالنصب عطفا على «أن تکرهوا». وقرأ عیسى بن عمر «ویجعلُ ...» بالرفع على تقدیر: وهو یجعل. قال الزمخشری: «بالرفع على أنه فی موضع الحال». (معجم القراءات، ج2، ص43)

[15] . به نظر وی مفاهیم مشقت و شدت و قبح و نارضایتی و دوست نداشتن از آثار و لوازم آن است؛ و شاهد بر این را آن دانسته‌ که مفاهیم نارضایتی و دوست نداشتن در برخی مصادیق آن اصلا جور درنمی‌آید، مانند «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً» (احقاف/15) و «اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ‏» (محمد/28) و در این موارد، همان نخواستن و اختیار نکردن مد نظر است. (همان، ص52) البته خود ایشان در جای دیگر در مقام مقایسه کراهت با کلمات مشابه، محور کراهت را عدم محبت قرار داده است:

الفاحشة هو القبح البیّن. و الفرق بینها و بین موادّ القبح و الهجن و السوء و الکراهة و الفضح و الضرّ و الفساد:

أنّ القُبْحَ فی قبال الحسن، أعمّ من أن یکون فی قول أو فعل، و تکون فی الصورة.

و الهَجْنُ: قبح فی عیب لا مطلقا.

و السُّوءُ: غیر مستحسن فی ذاته، فی صورة أو غیرها، و یکون فیما یُعلم.

و الضَّرُّ: فی قبال النفع، یکون فیما لا یُعلم، و قد یکون فی نفسه مطلوبا.

و الفَسَادُ: اختلال فی عمل أو رأى، فی قبال الصلاح.

و الفَضْحُ: انکشاف السوء و ظهوره و اشتهاره.

و الکَرَاهَةُ: فی قبال الحبّ، ما یکون غیر مطلوب. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص35)

و در آیه

[16] . و الکُرْه الاسم. و یقال: بل الکُرْه: المشقّة، و الکَرْه: أن تکلَّف الشی‏ءَ فتعملَه کارهاً.

[17] . الکُرْهُ: المَشَقَّةُ من غَیْرِ أنْ تُکَلَّفَها. و الکَرْهُ: المَشَقَّةُ تُکَلَّفُها فتحمِلُها على کُرْهٍ.

[18] . قیل: الْکَرْهُ: المشقّة التی تنال الإنسان من خارج فیما یحمل علیه بِإِکْرَاهٍ، و الْکُرْهُ:ما یناله من ذاته و هو یعافه.

[19] . أخبرنا أبو بکر الأصفهانی، قال: حدَّثنا عبد اللَّه بن محمد الأصفهانی، قال: حدَّثنا أبو یحیى قال: حدَّثنا سهل بن عثمان قال: حدَّثنا أسباط بن محمد، عن الشیبانی، عن عکرمة، عن ابن عباس، قال أبو إسحاق الشیبانی و ذکره عطاء بن الحسین السُّوَائی و لا أظنه ذکره إلا عن ابن عباس فی هذه الآیة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً قال: کانوا إذا مات الرجل کان أولیاؤه أحق بامرأته، إن شاء بعضهم تزوجها، و إن شاءوا زوجوها، و إن شاءوا لم یزوجوها، و هم أحق بها من أهلها. فنزلت هذه الآیة فی ذلک. رواه البخاری فی التفسیر عن محمد بن مقاتل، و رواه فی کتاب الإکراه عن حسین بن منصور، کلاهما عن أسباط.

[20] . قیل کان أهل الجاهلیة إذا مات الرجل جاء ابنه من غیرها أو ولیه فورث امرأته کما یرث ماله و ألقى علیها ثوبا فإن شاء تزوجها بالصداق الأول و إن شاء زوجها غیره و أخذ صداقها فنهوا عن ذلک عن الحسن و مجاهد و روى ذلک أبو الجارود عن أبی جعفر (ع)

[21] . قال المفسرون: کان أهل المدینة فی الجاهلیة و فی أول الإسلام إذا مات الرجل و له امرأة، جاء ابنه من غیرها أو قریبه من عَصَبَتِهِ، فألقى ثوبه على تلک المرأة فصار أحقّ بها من نفسها و من غیره، فإن شاء أن یتزوجها تزوَّجَها بغیر صداق إلا الصداق الذی أصدقها المیت، و إن شاء زوّجها غیره و أخذ صداقها و لم یعطها شیئاً، و إن شاء عَضَلَهَا و ضَارَّهَا لتفتدی منه بما ورثت من المیت، أو تموت هی فیرثها، فتوفی أبو قیس بن الأَسْلَت الأنصاری، و ترک امرأته کُبَیْشَة بنت معن الأنصاریة فقام ابن له من غیرها یقال له: حصن، و قال مقاتل: اسمه قیس بن أبی قیس، فطرح ثوبه علیها فَوَرِث نکاحها، ثم ترکها فلم یقربها و لم ینفق علیها، یضارها لتفتدی منه بمالها، فأتت کبیشة إلى رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، فقالت: یا رسول اللَّه، إن أبا قیس توفی و ورث ابنه نکاحی، و قد أضرّ بی و طوّل علیّ، فلا هو ینفق علیّ و لا یدخل بی، و لا هو یخلی سبیلی. فقال لها رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم: اقعدی فی بیتک حتى یأتی فیک أمر اللَّه. قال: فانصرفت، و سمعت بذلک النساء فی المدینة، فأتین رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم و قلن: ما نحن إلا کهیئة کبیشة غیر أنه لم ینکحنا الأبناء، و نکحنا بنو العم. فأنزل اللَّه تعالى هذه الآیة

[22] . قیل أن أبا قیس بن الأسلت لما مات عن زوجته کبیشة بنت معن ألقى ابنه محصن بن أبی قیس ثوبه علیها فورث نکاحها ثم ترکها و لم یقربها و لم ینفق علیها فجاءت إلى النبی ص فقالت یا نبی الله لا أنا ورثت زوجی و لا أنا ترکت فأنکح فنزلت الآیة عن مقاتل و هو المروی عن أبی جعفر (ع)